امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

امير علي ، ثمره يك عشق ...

سرم شلوغه!!!!!

سلام گل پسر مامان! خوبی؟ عزیز مامان ، این روزا مامان خیلی سرش شلوغه! خودت که داری میبینی، برگشتنم، خونه جدید، یک پسر گل توراه، کارای دانشگاه....اوه اوه !!! هرروز میخوام عکساتو اسکن کنم بزارم وبلاگت وقت نمیشه! دیروز با مامانی رفتیم برات تخت و کمد دیدیم ولی هنوز رنگشو انتخاب نکردم ! خاله جونم رفته برات وسایل دیده مامانی قراره بره بخره! رفتیم برای اتاقت پرده هم دیدیم حالا هفته بعد میریم میخریم! وای خدا جون کی میشه اتاق گل پسرمو بچینم!!؟؟؟؟؟
31 خرداد 1390

بعد از مدتها دوباره سلام!

سلام پسر مامان! خوبی مامانی؟ عزیزم مامان بد قول نیست فقط خودت میدونی که چقدر سرم شلوغ بود! نازگل من ما برگشتیم ایران! اومدیم خونه خودمون! دیدی مامانی و خاله جون و دایی جون رو؟؟ وای که همه چقدر خوشحال شدند وقتی فهمیدند تو اومدی!!!! عزیزم اتاقتو دیدی؟ میبینی که چقدر بزرگ و دل بازه! پسرم هرروز میرم اونجا میشینم برای چیدنش نقشه میکشم! خدایا به من فرزند صالح و سالم عطا کن ! خدایا این انتظار شیرین من را ختم به خیر کن! خدای من ! تورا به اندازه همه داشته ها و نداشته هایم شاکرم!
24 خرداد 1390

بابا اومد!

سلام پسر گلم تو هم مثل من خوشحالی نه؟ اره عزیزم بابا اومده تا مارو با خودش ببره خونه! خونه تازه ما که من هنوز ندیدمش ولی یک اتاق واسه تو داره و من هرشب قبل از خواب براش نقشه میکشم تا برای اومدنت اماده اش کنم! وای گل پسر مامان ، دیدی بابا چقدر تعجب کرد! اولش گفت اه تو که هنوز مثل اولی ولی بعدش که شکمم رو دید چشماش چهارتا شد!!!ا شنبه با بابا رفتیم کلی برات اسباب بازی دیدیم که قراره امروز یا فردا برات بخریم! بابا که هر چی میبینه میگه اینم بخریم! راستی بابا وقتی لباساتو  دید خیلی ذوق کرد!همش میگه پسرم زود بیا زودباش! میگم اخه زودتر از 9ماه که نمیشه میگه نه من دیگه طاقت ندارم زود بیاد من ببینمش!میخوام 5شنبه که میریم دکتر با بابا بریم...
2 خرداد 1390
1